فرمانده نیروی قدس سپاه در اولین گفت و گوی رسانه ای خود، ناگفته هایی را از فرماندهی میدانی جنگ ۳۳ روزه حزب ا… لبنان با رژیم صهیونیستی تشریح کرد. سرلشکر قاسم سلیمانی در گفت و گوی مفصل با دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت ا… خامنه ای، ریشه اصلی وقوع جنگ ۳۳روزه را «بهرهبرداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه»، بهرهگیری این رژیم از «سقوط صدام»، «پیروزی اولیه آمریکا در افغانستان» و «رعب» سنگینی دانست که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. وی در پاسخ به این سؤال که در هنگام وقوع جنگ کجا بودید، گفت: من روز اول که حادثه اتفاق افتاد به لبنان برگشتم؛ چون یک روز قبل از آن، آن جا بودم. درواقع اول به سوریه آمدم، منتها همه راهها به سمت لبنان هدف حمله قرار گرفته بود. تماسی داشتیم با دوستانمان از راه خط امن و عماد (مغنیه) آمد دنبال من و من را از سوریه از یک راه دیگری که یک بخش آن پیاده بود و یک بخشی را هم با ماشین طی کردیم، به لبنان منتقل کرد.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در بخش دیگری از این گفت و گو به تشریح جلسه مقامات عالی نظام در حضور رهبر معظم انقلاب پس از گذشت یک هفته از حملات رژیم صهیونیستی به لبنان پرداخت و گفت: آن زمان رهبر معظم انقلاب در مشهد بودند و من خدمت ایشان رسیدم برای جلسه سران سه قوه و مسئولان اصلی که عضو شورای امنیت ملی بودند و غالباً در بخشهای امنیتی و اطلاعاتی حضور داشتند. در جلسه مشهد، من گزارشی از حادثه دادم. گزارش من گزارش تلخی بود. یعنی مشاهدات من افقی از پیروزی را نشان نمیداد. جنگ کاملاً جنگ متفاوت و تکنولوژیک و دقیقی بود. اهداف با دقت انتخاب میشد. ساختمانهای ۱۲ طبقه با یک بمب با زمین یکسان میشدند. وی بااشاره به بیانات رهبر معظم انقلاب در آن جلسه گفت: آقا شروع به صحبت کردند. چند مطلب را فرمودند، از جمله این که فرمودند نکاتی که فلانی «گفتند پیرامون جنگ، همین طور است؛ این جنگ، جنگ بسیار سخت و شدیدی است اما من تصور میکنم این جنگ شبیه جنگ خندق است». ایشان آیات جنگ احزاب یا همان جنگ خندق را قرائت کردند و حالت مسلمانها، حالت اصحاب و یاران پیغمبر و حالتی را که بر صف آنها حاکم بود، بیان کردند. بعد فرمودند «اما من تصورم این است که پیروزی این جنگ، همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود.» من در دلم تکان خوردم، چون اصلاً چنین ظنی از نظر نظامی نداشتم. یعنی در دلم تمنا کردم کاش آقا این را نمیفرمودند که نتیجه این جنگ، پیروزی است. جنگ احزاب، پیروزی بزرگ پیامبر بود. سردار سلیمانی به بازگشت خود به لبنان و انتقال توصیهها و دیدگاههای رهبر معظم انقلاب به حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرا… دبیرکل حزبا… اشاره و تأکید کرد: این پیام خون تازهای در وجود حزبا… دمید تا حزبا… با یک امید و اعتمادبهنفس جدیدی وارد معرکه با دشمن شود و حزبا… اطمینان یافت که پیروز این جنگ است.
خاطره ای از انتقال سیدحسن نصرا… به یک ساختمان امن
سرلشکر سلیمانی در ادامه به خاطره ای از دوران جنگ ۳۳روزه اشاره کرد و افزود: یک شب که در این اتاق عملیات بودیم و تقریباً همه مسئولان اداره جنگ در اتاق عملیات حضور داشتند، حدود ساعت ۱۱ شب، بعد از این که ساختمانهای اطرافمان را زدند و منهدم کردند، احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به سید وجود دارد و تصمیم گرفتم سید را جابهجا بکنیم. من و عماد (مغنیه) با هم مشورت کردیم، سید بهسختی میپذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود. خارج شدن او هم اینگونه نبود که از ضاحیه خارج بشود بلکه باید از یک ساختمانی که فکر میکردیم دشمن ممکن است بهدلیل ترددی که در داخل آن وجود دارد به آن حساس شده باشد، به جای دیگری منتقل میشد.وی افزود: ساعت ۱۲ شب، ضاحیه سوتوکور بود و اصلاً انگار در آن جا، در آن قلب ضاحیه که مرکز اصلی حزبا… بود هیچکس زندگی نمیکرد. توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم و منتقل شدیم. فاصله زیادی هم بین آن ساختمان و ساختمان دیگر نبود. وقتی منتقل شدیم بهمحض این که داخل آن ساختمان شدیم، بمباران دیگری صورت گرفت و کنار همان ساختمان را زدند. در همان ساختمان صبر کردیم، چون در آن جا خط امن داشتیم و نباید ارتباط سید و مخصوصاً ارتباط عماد قطع میشد. مجدد بمباران دیگری صورت گرفت و یک پل را در کنار این ساختمان زدند. احساس میشد که این دو بمباران، زدن سومی هم دارد و ممکن است به این ساختمان برسد. در آن ساختمان فقط سه نفر بودند؛ من و سید و عماد. بنابراین تصمیم گرفتیم از این ساختمان هم بیرون برویم و به سمت ساختمان دیگری رفتیم. سردار سلیمانی ادامه داد: آمدیم بیرون، ما سه نفر، هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک و در سکوت کامل بود. فقط صدای هواپیماهای رژیم بالای سر ضاحیه میآمد. عماد به من و سید گفت، «شما بنشینید زیر این درخت، از باب این که از دید محفوظ بشوید» . اگرچه محفوظ نمیکرد چون دوربین هواپیمای «اِمکا» حرارت بدن انسان را از حرارت دیگر اشیا تفکیک میکرد، بنابراین آن نقطه غیر قابل مخفی کردن بود. وقتی در آن نقطه نشستیم، من یاد قصه حضرت مسلم افتادم؛ نه برای خودم بلکه برای سید. چراکه سید صاحب این جا بود. عماد رفت، یک ماشین پیدا کرد، چند دقیقه بیشتر طول نکشید که بهسرعت برگشت. عماد بینظیر بود؛ مخصوصاً در طراحی. تا قبل از این که ماشین به ما برسد، هواپیمای «اِمکا» روی ما متمرکز بود. ماشین که رسید به ما، اِمکا بر ماشین متمرکز شد. میدانید که اِمکا اطلاعات دوربینش را مستقیماً به تلآویو منتقل میکرد و آنها این صحنه را در اتاق عملیاتشان میدیدند. طول کشید تا ما توانستیم با رفتن به زیرزمین، به زیرزمین دیگری برویم و بعد، از این خودرو به چیز دیگری که الان قابل بیان نیست منتقل بشویم و بتوانیم دشمن را گول بزنیم. تقریباً ساعت ۲ نیمهشب مجدد به اتاق عملیات بعدی رسیدیم.
منبع: روزنامه خراسان