صحنه قتل نوجوانی که ظهر جمعه با چاقو کشته شده بود، بازسازی شد
عصرهای جمعه روستای کلاکوب همیشه آرام است، اما جمعهای که گذشت، متفاوت بود. ظهر جمعه چند نوجوان دهههشتادی بهواسطه یک اختلاف بچگانه غوغای بزرگی در این روستا به راه انداختند که به یک قتل منجر شد. ماجرای این نزاع به اختلاف قبلی دو نوجوان به نامهای صالح بازمیگشت؛ نوجوانانی که پس از زدن یک سیلی، با یکدیگر دستبهیقه شدند. بهدنبال درگیری بین آنها، یک نوجوان هفدهساله دیگر به هواخواهی دوستش وارد معرکه شد و با یک ضربه چاقو یکی از نوجوانها را به قتل رساند.
ماجرای این جنایت از ساعت۸ جمعه آغاز شد. علی، صالح، سجاد و جواد، چهار نوجوانی بودند که عادت داشتند روزهای تعطیل و اوقات فراغتشان را دورهم سپری کنند. آنها روز حادثه به روستای آل رفتند و چند ساعت کنار رودخانه اتراق کردند. هنوز چند دقیقه از حضورشان در کنار رودخانه نگذشته بود که پای مشروبات الکلی نیز به بزم آنها باز شد و دورهمی آنها را متفاوت کرد. این نوجوانها سپس به سراغ هندوانهای رفتند که در رودخانه گذاشته بودند. هندوانه را علی از رودخانه بیرون آورد و خودش آن را با یک چاقوی بزرگ آشپزخانه برید و قاچ زد. پس از خوردن هندوانه، گشتی در آنجا زدند و ساعت۱۲ به سمت روستای کلاکوب بازگشتند.
هنوز میانه یک روز تعطیل بود و هیچکدام از آنها عجلهای برای بازگشت به خانه نداشت. به همین دلیل صالح وقتی از آنها خواست منتظرش بمانند تا به دیدن داییاش برود، همه قبول کردند. علی موتورسیکلت را نزدیک خانه دایی صالح نگه داشت و او چند دقیقه از آنجا رفت.
یک سیلی آغاز یک جنایت شد
صالح علی را دید که روی موتورسیکلت منتظرش است، اما به سمت شش نوجوانی رفت که در همان حوالی ایستاده بودند. از بین گروهی که سر کوچه ایستاده بودند، صالح به سراغ دو نوجوانی رفت که نام یکی از آنها نیز صالح بود. این دو صالح که گویا پیش از این هم با یکدیگر اختلاف داشتند، شروع به صحبت کردند، اما ناگهان یکی از آنها به صورت دیگری سیلی زد. با نواختن این سیلی، بحث این دو نوجوان به نزاعی شدید بین سه نفر تبدیل شد. با گلاویزشدن آنها، علی که تا این لحظه نظارهگر دعوا بود، با چاقویی که هندوانه را بریده بود، به هواخواهی از دوستش وارد معرکه شد. علی از بین دوستان خودش و چهار نوجوانی که نظارهگر نزاع بودند، گذشت و با چاقوی آشپزخانه به یکی از دو صالح ضربهای زد.
فیلمبرداری مقتول از قاتل
صالح شانزدهساله درحالیکه خونریزی شدیدی داشت، تلفن همراهش را بیرون آورد و شروع به فیلمبرداری کرد، تا اینکه صدای روشنشدن موتورسیکلت سجاد و جواد سکوت کوچه را شکست. آنها بلافاصله با دیدن دستان خونین رفیقشان از آنجا متواری شدند. با رفتن آنها، علی و صالح هم از آنجا رفتند. دیگرنوجوانان که تماشاچی بودند، با اورژانس، پلیس و خانواده رفیقشان تماس گرفتند. با تماس آنها آمبولانس نوجوان مصدوم را به بیمارستان طالقانی انتقال داد و پلیس تحقیقات اولیه را درباره نزاع آغاز کرد. خانواده صالح نیز که همین حالا درگیر پرونده پسر بزرگشان هستند که به اتهام قتل پسرخالهاش در زندان است، وارد چالش دیگری شدهاند.
دستگیری قاتل پس از خاموشی قلب مقتول
با وجود تلاش کادر درمان، پسر نوجوان در بیمارستان طالقانی جان باخت. با مرگ او، دکتر صادق صفری، بازپرس ویژه قتل، بررسیهای پرونده را آغاز کرد و گروهی از کارآگاهان پلیس آگاهی مأمور دستگیری متهم شدند. هنوز از این جنایت چند ساعت نگذشته بود که مأموران متهمبهقتل را مقابل چشمان خانوادهاش دستگیر کردند. این پسر نوجوان پس از دستگیری به قتل اعتراف کرد. بهدنبال این اعتراف، او و تعدادی از شاهدان صحنه قتل، دیروز در محوطه پلیس آگاهی مقابل دوربین مقام قضایی و بازپرس جنایی این پرونده ایستادند و صحنه قتل را بازسازی کردند.
متهم به قتل در گفتوگو با خبرنگار شهرآرا:
مقتول را نمیشناختم
دیروز درحالی رودرروی نوجوانی هفدهساله قرار گرفتم که دستش به خون نوجوان شانزدهسالهای آلوده شده بود. از او درباره جزئیات این جنایت پرسیدم
فکر میکردی روزی به اتهام قتل دستگیر شوی؟
باورم نمیشود. من مقتول را اصلا نمیشناختم. آنجا وقتی دیدم دونفری دوستم را میزنند، برای کمک به او وارد دعوا شدم.
چرا چاقو برداشتی؟
آنها از من کوچکتر بودند. من میتوانستم با دستم هم آنها را بزنم، اما نمیدانم چرا چاقو را برداشتم. من اصلا اهل دعوا نبودم. تجربه شرکت در دعوا هم ندارم. اصلا بلد نبودم دعوا کنم. برای همین چاقو
برداشتم.
بعد از ضربهزدن چه کردی؟
من فقط چاقو را روی قفسه سینهاش کشیدم. به او عمقی ضربه نزدم. بعد از ضربه او سرپا بود و داشت فیلم میگرفت. وقتی فرار کردیم، یکی از دوستانش گفت که او ناراحتی قلبی دارد.
خانوادهات از ماجرا خبر داشتند؟
وقتی به خانه رفتم، دیدم دامادهایمان خانه ما هستند. ماجرا را با گریه تعریف کردم. پدرم گفت باید برویم و تحویلت بدهیم. حرف دامادمان هم همین بود. تصمیم گرفته بودم خودم را تحویل بدهم که مأموران آمدند و دستگیر شدم.
درس میخوانی؟
نه، پدرم بناست و من با کار در یک کارگاه ریختهگری کمکخرجش بودم. حالا اما…
منبع : شهرآرا