ماجرای خواستگاری در بیمارستان!

  • ۵ سال قبل
  • 0

در یکی از روزهایی که همسرم را تعقیب می کردم ناگهان برای چندمین بار زن غریبه ای را دیدم که با همسرم ارتباط داشت در آن لحظه طوری صبر و تحملم را از دست دادم که با میله آهنی محکم به سر آن زن کوبیدم و این گونه روزگارم را به نابودی کشاندم تا جایی که …
زن ۴۱ ساله ای که به اتهام ضرب و جرح عمدی و نپرداختن نفقه از همسرش شکایت کرده بود با بیان این که با دست خودم حاصل یک عمر تلاش و جوانی ام را به دست زنی مرموز سپردم درباره قصه زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از سال ها قبل در حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم من هم که در مقطع ابتدایی ترک تحصیل کرده بودم به امور خانه داری پرداختم تا این که ۲۱ سال قبل «ولی» به خواستگاری‌ام آمد.
او جوانی بیکار بود که خدمت سربازی اش را به پایان رسانده و از جیب پدرش روزگار خود را سپری می کرد. بعد از ازدواج همسرم مجبور شد برای تامین مخارج زندگی به کارگری روی آورد من هم با قناعت در زندگی همه تلاشم را به کار گرفتم تا زندگی مشترک مان سروسامان یابد. خلاصه در حالی که اولین دخترم به دنیا آمده بود همسرم گواهی نامه رانندگی گرفت و بعد از آن با قناعت های زیاد، گرفتن وام و فروش حلقه نامزدی ام یک خودروی پراید دست دوم خریدیم تا شوهرم بتواند با مسافرکشی رونقی به زندگی مان بدهد.
روزی که خروس مقابل چرخ های خودرو قربانی کردیم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم به همین دلیل سعی می کردم ذره ذره مبالغی را از هزینه های زندگی پس انداز کنم تا هر بار لوازمی از ضروریات زندگی را بخرم و بدین ترتیب آشیانه ای ساختم تا به همراه سه دخترم در زیر چتر خانواده روزگار شیرینی را سپری کنیم.
اما بدبختی های من از روزی آغاز شد که زمزمه های دختر زا بودن من از گوشه و کنار به گوشم رسید این حرف ها و نیش و کنایه ها موجب شده بود تا همسرم نیز به من بی مهری کند در حالی که هر روز شاهد قدکشیدن و بزرگ شدن دخترانم بودم روزی از طریق یکی از دوستانم از موضوعی مطلع شدم که زندگی ام را تکان داد و مرا به روز سیاه نشاند آن روز دوستم از ارتباط «ولی» با یک زن غریبه خبر داد که قصد ازدواج با یکدیگر را دارند باورم نمی شد اما بی مهری های همسرم مرا به این ماجرا مشکوک کرده بود به طوری که به تعقیب او می پرداختم و مسافرانش را کنترل می کردم. بالاخره روزی دریافتم که این ماجرا حقیقت دارد.
خلاصه به هر بدبختی بود از ولی شکایت کردم و با اسنادی که داشتم رابطه نامتعارف او با زن غریبه را به اثبات رساندم اما هنوز جلسات رسیدگی به این پرونده ادامه داشت که دوباره وقتی همسرم را تعقیب می کردم باز با همان زن غریبه که «صفورا» نام دارد روبه رو شدم. این بار با دیدن آن زن کنترلم را از دست دادم و در حالی که به شدت عصبانی بودم یک میله آهنی را برداشتم و به فرق سر او کوبیدم.
سر آن زن شکست و دچار خون ریزی شد.همسرم بلافاصله او را به بیمارستان رساند اما او بیهوش بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد از ترس گرفتاری در چنگ قانون و به خاطر اشتباه بزرگی که مرتکب شدم شب ها را تا صبح از آن زن در بیمارستان مراقبت می کردم تا این که بالاخره به هوش آمد و من از این که قاتل نشده بودم نفس راحتی کشیدم با وجود این «صفورا» قصد شکایت از مرا داشت و من باید به هر طریق ممکن رضایت او را جلب می کردم از سوی دیگر نیز «ولی» به او قول داد در قبال شکایت نکردن از من با او ازدواج خواهد کرد من هم که فکر می کردم این یک عقد موقت است و صفورا مدتی بعد به دنبال سرنوشت خودش می رود سکوت کردم اما این یک خیال باطل بود چرا که آن زن مرموز و همسرم از قبل این نقشه زیرکانه را طرح کرده بودند و همسرم او را به عقد دایم خودش درآورده بود. او ادعا می کرد من دخترزا هستم و صفورا برایش پسری به دنیا آورده است.
حالا هم در حالی ۹ سال از آن ماجرا می گذرد که نیش و کنایه های هوویم پایانی ندارد و همسرم نیز با نپرداختن مهریه و نفقه چنان زندگی را بر من تنگ کرده است که مجبور شوم از او طلاق بگیرم او حتی با کتک کاری های شدید روزگارم را سیاه کرده است به طوری که تصمیم گرفتم برای گرفتن حضانت دخترم و نپرداختن مخارج زندگی از او شکایت کنم تا … شایان ذکر است به دستور سروان مسلم مختاری فر (جانشین کلانتری پنجتن) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های تازه